جدول جو
جدول جو

معنی حول و حوش - جستجوی لغت در جدول جو

حول و حوش
(حَ / حُو لُ حَ / حُو)
پیرامون. پیرامن. اطراف. گرداگرد. دور. دور و بر
لغت نامه دهخدا
حول و حوش
دور و بر
تصویری از حول و حوش
تصویر حول و حوش
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوش و بوش
تصویر حوش و بوش
کنایه از نزدیکان و دارایی فرد صاحب قدرت
فرهنگ فارسی عمید
(حَ / حُو شُ بَ / بُو)
اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت: غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش او را چون حروف تهجی از هم بپراکندند. (ترجمه تاریخ یمینی). اموالی بی حد حاصل کرد و او را حوش و بوشی جمع شد. (المضاف الی بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوش و بوش
تصویر حوش و بوش
دارو دسته
فرهنگ لغت هوشیار
اطراف، پیرامون، حوالی، گرداگرد، اکناف، پیرامون، جوانب، دوروبر، نزدیک، درباره، درمورد، راجع
فرهنگ واژه مترادف متضاد